اینم پا کردن تو کفش بزرگترها
بدون عنوان
دختر گلم چند وقتی بود که برات عکس نگذاشته بودم آخه تابستان سختی برامون بود مامانت که درگیر قبولی دکترا بود و بعد هم مهدکودک و اثاث کشی خلاصه با امید به خدا گذشت و نتایج خوبی هم داشت امیدوارم از این به بعد نیز خدا به ما کمک کند و زندگی خوبی را سپری کنیم. شما دیگه بزرگ شدی گاهی فکر میکنم اونطور که باید و شاید به شما نمیرسم ولی باور کنم تمام سعیم رو میکنم و از تمام وقتم برای با تو بودن استفاده میکنم. دختر گلم شما کلمات زیادی میگی و جدیدا یادگرفتی و دست روی تصاویر کتاب میگذاری و میگی: این شیه؟ و من هم با حوصله زیاد بهت پاسخ میدم. کتاب خیلی دوست داری و من هم برات میخونم. از مهدکودکت بگم، هنوز عادت نکردی و موقع رفتن بخص...
نویسنده :
مامانی و بابایی
23:17
سری به آرشیو عکسهای درنیکا
دخترم اینجا فکر کنم 1 سال و سه ماهیش باشه ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
23:03
دخترم داره میره مهدکودک
دختر قشنگم پس از برسی های مختلف و مراحل مختلف سه روز است که به طور رسمی مهدکودک میرود.دو روز اول همه چیز خوب بود و درنیکا با روی باز مهد را پذیرفت ولی هرچی میگذره اون با گریه بیشتری روانه مهد میشه دختر گلم من و بابا دلمون برات کباب میشه ولی نمیدونم شاید باید عادت کنی
نویسنده :
مامانی و بابایی
15:41
درنیکای ورزشکار
دختر گلم دیگه خانمی شده خیلی از کلمات رو میگه البته هنوز هم نصفه نصفه، آس: آسمون. با: بالکن.خوا: خودکار.دو:کلید و....در ضمن علاقه خاصی به کلید داره نیدونم چرا؟ این چند وقته زیاد ندیدمت مامانی ولی قول میدم بیشر برات وقت بزارم. ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
13:29
درنیکا در خانه آقا سام
درنیکا خانم دیگه بزرگ شده
دختر گلم به علت بعضی مسائل، از جمله غذا نخوردن شما و وابستگی بیش از حد به شیر مامان، متاسفانه ما و به خصوص اصرار پدرت مجبور شدیم شما را در تاریخ 92/2/30 از شیر بگیریم . خوب فرایندش به نظر خیلی سخت میامد ولی شما از آنچیزی که من فکر میکردم صبورتر بودی و پس از مزه کردن کمی صبر زرد دیگه طرفش نیامدی اگرچه هنوز بدقلقی و اذیت میکنی و حتی گاهی اوقات پشیمون میشم ولی دیگه اتفاقی که افتاد دختر عزیزم تو باید تو زندگی یاد بگیری که بیش از اندازه به چیزی وابسته نشی و شاید از شیر گرفتن اولین تجربه بد شما باشد ولی باید بیشتر از اینا مقاوم باشی و یادت باشه که من و پدرت عاشقتیم. ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
13:33
اینم 3 تا عکس داغ داغ از درنیکا
درنیکا در 1 سال و 5 ماهگی به سر میبرد
دختر گلم اگه چند وقتیه عکس نگذاشتم بخاطر اینه که شما با شیطنت بازیتون دوربین من رو خراب کردید و قسمت باطری آن شکسته البته چند وقت پیش شمال بودیم و با دوربین عسل اینا چند تایی عکس انداختیم حالا ازش بگیرم برات میزارم خلاصه شما یکم شیطون و خرابکار شدین البته من احساس میکنم هرچی بزرگتر میشی بهتر میشی. دخترم شما همچنان با میل فراوان شیر مامان رو میخوری و گرفتن شیر از شما برای من یک غصه شده و نمیدانم باید چه کار کنم. و چند وقتی همش من و بابا رو صدا میکنی و به من و بابا علاقه خاصی پیدا کردی و هرز چند گاهی اگر من و نبینی صدام میکنی و دنبالم میگردی و مامان هم میگه جونم، جونم دخترم و وقتی میبینی خیالت راحت میشه در حال حاضر کلمات زیادی میگی و کلا هرچی ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
13:24