درنیکادرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

درنیکای مامانی و بابایی

سکسکه

سلام دخملی خبرا زیاده دو سه روزی بود که کم تکون میخوردی اخه ماشالله جدیدا خیلی شیطون شدی و دل روده مامان و با تکونات بهم میزی دیروز رفتم سونو گفت مشکلی نداری البته خودم فکر کنم بخاطر سردی هوا بود آخه تازه هوا سرد شده بود و تو عادت نداشتی البته الان بابایی کل خونه را بخاطر من و تو گرم کرده هوای بابایی رو داشته باش خیلی دوست داره بابا از الان یه چیزایی میگه که من بهت حسودیم میشه ههههههههههه نه بابا شوخی میکنم راستی سونو هفته شما رو دو هفته جلوتر گفت البته بگذریم از اینکه مامانی کمی نگرانته ولی چه عیبی داره حتما دخملم قد بلند دیگه این ماه آخر نمیخوام به خودم نگرانی بدم خدا خودش یه نی نی سالم به من میده. خللاصه که مامانی تو این نه ماه تخصص زنان ...
8 آبان 1390

آقا گربه

سلام دخمل گلم حرف زیاد دارم برات هفته پیش تخت و کمدتو سفارش دادیم خیلی نازه یاسی رنگه امیدوارم خوشت بیاد این روزا تکونات با مزه شده انگار میخوای شکم مامانت و پاره کنی و بپری بیرون الهی بمیرم جات تنگ شده حالا برات بگم از آقا گربه امروز صبح داشتم میامدم اداره که یه گربه ناقلا به هوای کیسه ای که دستم بود همینطور دنبالم داشت میامد مامانتم که ترسو زد زیر فرار خلاصه گربه بیچاره هم که اوضاع رو اینطوری دید بی خیال کیسه شد و برگشت خداکنه تو زیاد نترسیده باشی و شجاع باشی دخمل گلم تا پرنسسی و پرنسس ها هم از همه شجاع ترن
23 مهر 1390

سونوگرافی

سلام دخمل خوشگلم صبح پیش دکتر فرزانه بودم همه جات و چک کرد و گفت خدا رو شکر سالمی تازه بازم گفت که دخملی دیگه خیال بابات راحت شد چون عاشق دخمل راستی چند تا عکس هم بهمون داد که تقریبا صورتت معلوم وقت کنم میزارم تو وبلاگت، اگر یک کلام دیگه اظهار نگرانی کنم فکر کنم بابات کتکم بزنه هههههههههههه. خلاص ه تا چهار ماهه دیگه مراقب خودت باش خوشگلم ...
3 مهر 1390

اثاث کشی

سلام دخمل گلم پنجشنبه ٢٤/٦/٩٠ از منزلمون تو نارمک به تهرانپارس اثاث کشی کردیم، من و بابایی از اون خونه یه عالم خاطره بد و خوب داشتیم، آخه از اول عروسیمون یعنی سال ٨٣ تا حالا اونجا بودیم و خدا هم شما رو اونجا بهمون داد اما چون یکخوابه بود و کمی قدیمی شده بود و میخواستیم نزدیک مامان مریمت باشیم رفتیم نزدیک اونا که تو نگهداری شما کمکمون کنه دعا کن زودتر یه خونه ثابت بخریم. راستی چند روزه یاد گرفتی میری گوشه سمت چپ من قلمبه میشی و مامان و اذیت میکنی عیبی نداره مامان تحمل میکنه امیدوارم به سلامت به دنیا بیای
28 شهريور 1390

nst

سلام دخترم نمیخوام نگرانت کنم ولی دوروزه حالم گرفته است. تکونای شما خیلی کم شده تا حدی که دیروز با باباییت رفتیم بیمارستان و از شما نوار قلب گرفتند.خیلی نگرانت بودم دورت کمربند بسته بودند ومن هی به پرستار غر میزدم و میگفتم تروخدا محکم نبند، دخترم خدای ناکرده خفه میشه. آخه مامانی اونا که نمیدونن تو عزیز دردونه مامانی، پرستار که گفت چیزی نیست ولی دکترم گفت بهتره یکشب بیمارستان بمونم ولی من قبول نکردم وبابایی هم امضا داد و اومدیم بیرون. امروز بهتری به نسبت تکون میخوری همش میخوام به این چیزا فکر نکنم ولی نمیشه.دلم میخواد همش تو شکم مانی وول بخوری
19 شهريور 1390

فال حافظ

سلام مامانی جدیداً زیاد وول میخوری، یا لگد میزنی خیلی بامزه شدی، الان ٢ شبه دارم برات فال حافظ میگیرم و برات میخونم هر ٢ بار هم دوتا شعر قشنگ برات آمد که میگفت قدم تو باعث میشه همه چیز قشنگ و نورانی شه آن یکی هم که همش از زیبایی تو تعریف می کرد خلاصه شعرهای قشنگی بود
29 مرداد 1390

مسافرت شمال

سلام دخمل گلم جات خالی رفته بودیم شمال هوا عالی بود و شما هم یکم هوای عالی استنشاق کردی و مناظر عالی دیدی، باران قشنگی می اومد البته بگذریم که برگشتنه یکم تو پیچ ها حالم بد شد و با باباییت دعوام شد البته اونم تقصیری نداره اون به خاطر من گفت بریم شمال آخه چند وقته کارم زیاد شده و خیلی کسل شده بودم ولی مسافرت از دهنمون دراومد چون انقدر من گریه کردم وگفتم اگه خدای نکرده برای بچم اتفاقی بیفته من چکار کنم و باباتم هی دلداریم میداد نمیدونم ولی هنوز نگرانم تروخدااااااااااااامراقب خودت باش. کاش نمیرفتیم خیلی پشیمونم. دیروز که برگشتیم شبش خیلی تکون میخوردی، خیلی نگران بودم
22 مرداد 1390

دلشوره

سلام دختر گلم چند روز پیش وقتی به آزمایشات غربالگری دقت میکردم متوجه شدم یکی از شاخصهام 6./. از حد نرمال کمتره خلاصه مامانت تا یک هفته گریه میکرد و به این فکر میکردم چرا دکتر به من نگفته بابات که به این کارای من عادت کرده گفت شاید مسئله مهمی نبوده و گرنه دکتر بهت میگفت نمیدونم ولی رفتم از آزمایشگاه هم پرسیدم گفت این یدونه ملاک نیست همه اینها با هم سنجیده می شوند و نتیجه غربالگری شما هم خوبه نمیدونم ولی هنوز دلشوره ام تموم نشده در صورتی که بابات انقدر باهام حرف زد ولی اون خودش هم میدونه که من به حرفاش گوش نمیدم و بازم کار خودم میکنم ولی میدونم هم تو رو با گریه هام و دلشوره هام اذیت میکنم هم بابات. بگذریم دیروز رفتم پیش یه دکتر دیگه به غیر...
9 مرداد 1390

دختر یا پسر

دیروز رفتیم دکتر و تو رو دیدیم ماشالله نسبت به ماه پیش بزرگ شدی. اما دکتر نتونست بگه جنسیتت رو منم ناراحت شدم تو به پهلو خوابیده بودی و گفت معلوم نیست البته یکبار تو ١١ هفتگی دکتر فرزانه گفت که تو دختری ولی من هنوز مطمئن نیستم. نمیدونم آخه دلم میخواد یه چیزایی برات بخرم البته دیر نمیشه حالا وقت هست. ولی گفتم شاید سرم گرم شه و از این حالت بیرون بیام. مامان بزرگت هم خیلی دوست داره زود تر بفهمه که تو دخملی یا پسملی خوب اونم میخواد برات چیز میز بخره ما که فعلا میگیم تو دخملی تا بعد، هرچی باشی امیدوارم صحیح وسالم باشی برای من وپدرت هیچ فرقی نداره، این رو مطمئن باش. تپش قلبم خیلی زیاد شده بعضی روزا انقدر زیاده که دیگه صبحها نمیتونم بخوابم خیلی ن...
22 تير 1390

تصمیم به ایجاد وبلاگ

امروز خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم برات یک وبلاگ درست کنم. آخه من خاطراتم رو که تو هم جزئی از آن هستی مینویسم پس ضرورتی برای وبلاگ نمیدیدم ولی گفتم شاید جایی باشه که بتونه برات بمونه بالاخره آدم باید همه احتمالات را در نظر بگیره. البته با نوشتن روی کاغذ راحتترم چون بدون رودرواسی مینویسم. بگذریم کوچولو، چند روزه حرکات خفیفی از تو را احساس میکنم ولی خیلی کوچولو که حتی بعضی اوقات فکر میکنم توهم. دیروز برات یک قصه خواندم جالب بود انگار باهم ارتباط برقرار کرده بودیم و تو به قصه گوش میدادی قصه یک کبک و خرگوشه بود که گول آقا گربه رو خوردنو، آقا گربه هم یک لقمه چپشون کرد تو هم باید تو زندگیت یاد بگیری که همیشه با تفکر اقدام کنی تا گول آدمای بد رو نخوری...
21 تير 1390