بدون عنوان
دختر گلم چند وقتی بود که برات عکس نگذاشته بودم آخه تابستان سختی برامون بود مامانت که درگیر قبولی دکترا بود و بعد هم مهدکودک و اثاث کشی خلاصه با امید به خدا گذشت و نتایج خوبی هم داشت امیدوارم از این به بعد نیز خدا به ما کمک کند و زندگی خوبی را سپری کنیم.
شما دیگه بزرگ شدی گاهی فکر میکنم اونطور که باید و شاید به شما نمیرسم ولی باور کنم تمام سعیم رو میکنم و از تمام وقتم برای با تو بودن استفاده میکنم. دختر گلم شما کلمات زیادی میگی و جدیدا یادگرفتی و دست روی تصاویر کتاب میگذاری و میگی: این شیه؟ و من هم با حوصله زیاد بهت پاسخ میدم. کتاب خیلی دوست داری و من هم برات میخونم.
از مهدکودکت بگم، هنوز عادت نکردی و موقع رفتن بخصوص اگر من ببرمت گریه میکنی اونجا خاله های زیادی داری که تو فقط خاله نسرین رو دوست داری و اینطور که خودش میگه نمیزاری بیچاره جم بخوره همش دنبالشی نمیدون کی عادت میکنی؟ آخه تو که عاشق بازی عاشق به قول خودت نی نی ها هستی؟