درنیکا و دانیل در عروسی ریحانه جون
درنیکای عزیزم به همراه دو دوست دوست داشتنیش
دو هفته ای بود که خاله مرضیه با دانیل ایران آمده بودند خیلی زود گذشت ولی بیشتر از همه به درنیکا خیلی خوش گذشت امیدوارم هر سه این کوچولوها همیشه شاد و سلامت باشند. ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
9:16
از این دخترا کی داره؟
قربون دختر کاریم برم که دوست داره ظرف بشوره و کمک مامانش کنه البته این بهم ریختگی هم کار خودشه ببخشید انقدر همه چیز به هم ریخته. ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
1:34
درنیکا جونم
عکس داغ داغ از درنیکا
عزیز دلم یک ماهی میشود که از دوسالگی شما میگذرد و شما هر روز تجربه جدیدی کسب میکنی و دنیا را بهتر میشناسی. چند روزی باهات دارم کلمه انگلیسی کار میکنم ماشاالله هوش شما خیلی خوب و خودت هم دوست داری یاد بگیری. یک ماهی هست که خاله الهام عهده دار نگهداری شما شده البته من تا وقتی پیش مامان مریم و مامان جون بودی خیالم راحتتر بودی خوب بهر حال اونها هم کار و زندگی دارن. خودت خانه خاله الهام رو بویژه بخاطر امیر علی خیل دوست داری بگذریم که هیجا برات مثل در کنار پدر و مادرت بودن بهت خوش نمیگذره. عزیزم میدونم آنچه را که در لیلقت تو اس من ادا نمیکنم ولی قول میدم تا تو کمی بزرگتر شی و من هم دکترام تموم شه وقت بیشتری رو با هم بگذرونیم ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
17:39
شب یلدا
نانازم تولدت مبارک
دختر قشنگم هر بار که ماه آخر پاییز می آید صدای پاهای کوچکت را در قلبم احساس میکنم، گویی فضا برایت تنگ شده است و دوست داری مثل یک ماهی در یک تنگ کوچک خود را به دریا برسانی. دریغ از آنکه، اگر چه دریا برای ماهی کوچولو پر از زیباییها و پر از تجربه های جدید است اما پر از حیوانات عجیب و غریب است که ممکن است در عرض چند ثانیه آن را ببلعند. بگذریم بزار برایت از زیباییها بگویم از دنیایی که دوست دارم آنقدر برایت رنگی کنم که هیچوقت یاد تیره گیهایش نیفتی آنقدر آرامش کنم که یاد سختی هایش نیفتی. دختر کوچکم دنیا یک راز است، رازی که در چشمان تو پنهان است و هرچقدر به چشمانت بیشتر مینگرم این راز را بیشتر میشکافم. مامانی دوست دارم، تولدت مبارک ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
13:44
درنیکا و امیرعلی شجاع
درنیکای نازم اوخ شده بود
دختر قشنگم تقریبا دو هفته پیش شما تب شدیدی کردی و ما فکر کردیم سرما خوردگی و رفتیم دکتر اول دکتر هم همین فکر و کرد ولی تا فرداش تمام بدنت بخصوص کف پا و دستت روی ران پای قشنگت پر دانه های قرمز شد دوباره بردمت دکتر، مامانی برای اولین بار خودش به تنهایی شما رو برد دکتر اصلا حال نداشتی و همین طوری رو شونه مامانی افتاده بودی آقای دکتر شما رو دید و گفت ویروس کوکساکی که در حال حاضر بین بچه ها رایج است گرفتی از شانس ما ماهم عازم سفر بودیم از دکتر پرسیدم میتونیم بریم سفر گفت آره خلاصه با خاله الهام، مامان مریم، خاله مهناز و مامان جون اینا رفتیم سفر که چه سفری بود چون شما از اول تا آخر این دو روز از بغل من پایین نیامدی و بغل هیچکس نمیرفتی و بسیار عصبا...
نویسنده :
مامانی و بابایی
8:43