خاطرات این روزها
دختر گلم، عروسکم من و ببخش یکم این روزها کم سراغ دفترچه خاطراتت آمدم. و عکس زیادی ازت ننداختم. این روزها یکم مشغولیم گذشته از درس و کار مامان مشغول جابه جا شدن هستیم. اگر خدا بخواد یک خانه ای تهیه کردیم تا به آنجا برویم مطمئنم شما دوست داری چون نزدیک مامان مریم و شما هم که عاشق مامان مریم هستی.
شما دو ماهی هست که مشغول رفتن به مهد لاوین هستی و بسیار آنجا رو دوست داری حتی روزهای تعطیل هم دوست داری که به آنجا بروی و رفتن به آنجا را با روشن بودن هوا توجیه میکنی و هر وقت که هوا روشن باشه میگی بریم مدرسه و بعد من میگم درنیکا جون فیتیله جمعه تعطیله و شما را سرگرم میکنم مواقعی که با همیم، شعر میخوانیم و شعرهای مهدکودک رو با هم تمرین میکنیم گاهی خاله بازی میکنیم و گاهی هم کلمات انگلیسی باهم کار میکنیم. جدیدا یک از بهترین تفریحات شما بازی با موبایل بابا و بازی پو شده است که این اصلا برای شما خوب نیست و ما همش سعی میکنیم حواس شما را نسبت به این مسئله پرت کنیم.
چند روز شعر مهدتو: آب از کجاست از بارون نون از چیه از گندم کی میکاره کشاورز ......کی خالقه خدایم را با هم کار میکنیم و از جواب دادن شما هم من و هم بابا لذت میبریم به هر حال هوش شما بسیار عالی ولی متاسفانه بسیار بازیگوش هستی.
راستی خاله شیما مربی مهدتو هم خیلی دوست داری و هرچی تو خونه اتفاق می افته میگی به خاله شیما میگم قربونت برم