درنیکادرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

درنیکای مامانی و بابایی

درنیکا جونم 7 ماهه شدی

درنیکای عزیزم 7 ماه از آمدن تو به این دنیای (نمیدونم چی بگم پر از قشنگی یا زشتی پر از دروغ یا راستی......) بهرحال میگذرد عزیز دلم وقتی میخندی لبهای تو همچون غنچه باز میشود و چشمانت برق میزند لبهایت همیشه خندان است حتی در سخت ترین لحظات، چشمانت وقتی بچه ها را میبیند میدرخشد و مهربانی از صورت ناز تو پیداست، چقدر تو مهربونی دختر گلم که به همه لبخند هدیه میدهی چند وقتی است کمی بهانه گیر شدی و مامان را ول نمیکنی بغل هیچکس دیگه نمیمونی، اشکای قشنگت وقتی من و میخواهی ولی بغل دیگری هستی سریع جاری میشه و چشمات و بارونی میکنه، به برنامه خاله ستاره اظهار علاقه میکنی وقتی برات میزارم جیغ میکشی عزیزم من میدونم خدا باتوست مهربونم ...
13 تير 1391

دندون درنیکا

چند وقت بود که درنیکا فقط مانده بود پایه میز و گاز بزنه خلاصه من و باباش دستامون و شستیم و رفتیم سراغ دهنش دیدیم بله یه دندون پایین خانوم موش زده بیرون خوب به سلامتی ولی میگن وقتی بچه ها دارن دندون در میارن درد زیادی میکشن البته درنیکا هم یکم عنق شده امیدوارم  به امید خدای بزرگ و به سلامتی همه یکی پس از دیگری تو دهان خوشگل تو بزنه بیرون
3 تير 1391

درنیکا در 6 ماهگی

درنیکا خانم 6 ماهگی را در حالی گذروند که تا حدودی میتوانست با کمک بنشیند دوتا دندونای جلویی پایینش هم درآمده بود و در حال رشد بود. هنوز 8 کیلو و صداهای مختلفی از خودش در میاورد که بیشتر مثل دعوای گربه ها بود جیغ جیغو شده بود. در اواخر این ماه(6 ماهگی) واکسنشو زد که البته به علت خوردن استامینوفن همش گیج بود. در اواسط این ماه فرنی خوردن رو شروع کرد با آرد برنج و حریره بادوم براش فرنی درست میکردم و در اواخر سوپ میخورد اولین سوپش شامل سیب زمینی،گوشت،هویج و برنج بود البته بگذریم از بقیه خوراکیها مثل بستنی، آب طالبی، هندوانه که باباش یواشکی از من دهانش میگذاره ...
20 خرداد 1391

درنیکا پسر میشود

یک هفته ای هست که بابای درنیکا موهای درنیکا رو کوتاه کرده اگرچه مرتب شده ولی بچم یکم شکل پسرها شده البته دست باباش درد نکنه چون خیلی شجاع که موهای این وروجک رو کوتاه کرده ...
20 خرداد 1391

درنیکا شکمو

درنیکا خانم دیگه داره 6 ماهه میشه جدیدا خیلی شکمو شده وقتی متوجه سفره و غذا میشه جیغ میکشه و اجازه غذا خوردن به مامان و باباش نمیده تازه بهش فرنی و حریره بادوم هم میدم ولی عاشق بستنی و باباش هم که دلش میسوزه وقتی خودش بستنی میخوره به اون هم میده و من هی حرص میخوره
6 خرداد 1391

خونه عمه جون

دیروز با درنیکا ومامان مریم رفتیم خونه عمه من به دری که خیلی خوش گذشت و با عمه من آشنا شد بچم که خودش عمه نداره عمه هم خیلی خوشحال شد ولی دری خیلی آتیش سوزوند در ضمن یه کار بد هم کرد که بماند اونجا با محمود وهادی هم آشنا شد و هی براشون ناز میکرد
26 ارديبهشت 1391