درنیکادرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

درنیکای مامانی و بابایی

تصمیم به ایجاد وبلاگ

امروز خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم برات یک وبلاگ درست کنم. آخه من خاطراتم رو که تو هم جزئی از آن هستی مینویسم پس ضرورتی برای وبلاگ نمیدیدم ولی گفتم شاید جایی باشه که بتونه برات بمونه بالاخره آدم باید همه احتمالات را در نظر بگیره. البته با نوشتن روی کاغذ راحتترم چون بدون رودرواسی مینویسم. بگذریم کوچولو، چند روزه حرکات خفیفی از تو را احساس میکنم ولی خیلی کوچولو که حتی بعضی اوقات فکر میکنم توهم. دیروز برات یک قصه خواندم جالب بود انگار باهم ارتباط برقرار کرده بودیم و تو به قصه گوش میدادی قصه یک کبک و خرگوشه بود که گول آقا گربه رو خوردنو، آقا گربه هم یک لقمه چپشون کرد تو هم باید تو زندگیت یاد بگیری که همیشه با تفکر اقدام کنی تا گول آدمای بد رو نخوری...
21 تير 1390