درنیکادرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

درنیکای مامانی و بابایی

عکس داغ داغ از درنیکا

عزیز دلم یک ماهی میشود که از دوسالگی شما میگذرد و شما هر روز تجربه جدیدی کسب میکنی و دنیا را بهتر میشناسی. چند روزی باهات دارم کلمه انگلیسی کار میکنم ماشاالله هوش شما خیلی خوب و خودت هم دوست داری یاد بگیری. یک ماهی هست که خاله الهام عهده دار نگهداری شما شده البته من تا وقتی پیش مامان مریم و مامان جون بودی خیالم راحتتر بودی خوب بهر حال اونها هم کار و زندگی دارن. خودت خانه خاله الهام رو بویژه بخاطر امیر علی خیل دوست داری بگذریم که هیجا برات مثل در کنار پدر و مادرت بودن بهت خوش نمیگذره. عزیزم میدونم آنچه را که در لیلقت تو اس من ادا نمیکنم ولی قول میدم تا تو کمی بزرگتر شی و من هم دکترام تموم شه وقت بیشتری رو با هم بگذرونیم ...
10 دی 1392

نانازم تولدت مبارک

دختر قشنگم هر بار که ماه آخر پاییز می آید صدای پاهای کوچکت را در قلبم احساس میکنم، گویی فضا برایت تنگ شده است و دوست داری مثل یک ماهی در یک تنگ کوچک خود را به دریا برسانی. دریغ از آنکه، اگر چه دریا برای ماهی کوچولو پر از زیباییها و  پر از تجربه های جدید است اما پر از حیوانات عجیب و غریب است که ممکن است در عرض چند ثانیه آن را ببلعند. بگذریم بزار برایت از زیباییها بگویم از دنیایی که دوست دارم آنقدر برایت رنگی کنم که هیچوقت یاد تیره گیهایش نیفتی آنقدر آرامش کنم که یاد سختی هایش نیفتی. دختر کوچکم دنیا یک راز است، رازی که در چشمان تو پنهان است و هرچقدر به چشمانت بیشتر مینگرم این راز را بیشتر میشکافم. مامانی دوست دارم، تولدت مبارک ...
9 آذر 1392

درنیکای نازم اوخ شده بود

دختر قشنگم تقریبا دو هفته پیش شما تب شدیدی کردی و ما فکر کردیم سرما خوردگی و رفتیم دکتر اول دکتر هم همین فکر و کرد ولی تا فرداش تمام بدنت بخصوص کف پا و دستت روی ران پای قشنگت پر دانه های قرمز شد دوباره بردمت دکتر، مامانی برای اولین بار خودش به تنهایی شما رو برد دکتر اصلا حال نداشتی و همین طوری رو شونه مامانی افتاده بودی آقای دکتر شما رو دید و گفت ویروس کوکساکی که در حال حاضر بین بچه ها رایج است گرفتی از شانس ما ماهم عازم سفر بودیم از دکتر پرسیدم میتونیم بریم سفر گفت آره خلاصه با خاله الهام، مامان مریم، خاله مهناز و مامان جون اینا رفتیم سفر که چه سفری بود چون شما از اول تا آخر این دو روز از بغل من پایین نیامدی و بغل هیچکس نمیرفتی و بسیار عصبا...
12 آبان 1392