درنیکادرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

درنیکای مامانی و بابایی

درنیکا خانم لجباز شده

سلام به روی ماه دختر گلم درنیکا جان این روزها کمی مشغله مامانی و بابایی زیاد شده و شما هم بسیار شیطون شدی به حدی که حتی نمیگذاری ازت عکس بندازم و تا دوربین رو میبینی میخواهی بگیری کمی لجباز شدی و گاهی اوقات بدجوری عصبانی میشی خلاصه روزها میگذرد و شما نیز بیشتر دنیا را تجربه میکنی هنوز پر هیجان و زیبا هستی و خنده ات خستگی را از تن بیرون میبرد کلمات زیادی میگی: هاپو، آب، دست، توپ، اسب، داغ، جیز،...راستی عباس. مامانی کلمات بن بن بن رو باهات کار میکنه و تا اینجا تصاویر و کلمات زیادی یادگرفتی و لی همچنان مستقل عمل میکنی و اجتماعی دخترم امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی
14 بهمن 1391

درنیکا هر روز متفاوت تر از دیروز

دختر قشنگم، درست در روز تولدش دوقدم برداشت و من وباباش را شگفت زده کرد. الان هم که در اواسط 12 ماهگی به سر میبرد قدمهایش بیشتر شده و تعادلش بهتر، وقتی ما حواسمون نیست قدم بر میدارد و گاهی هم دوست دارد ما دستش را بگیریم و دور خانه بچرخانیم. ای خدای بزرگ شکرت که به این زیبایی مراحل تکامل کودک را به پدر ومادر و اطرافیانش نشون میدهی. آنقدر زیبا از کودکی که حتی قادر به نشستن نیست مادر، پدر، مهندس، دکتر، معلم، هنرمند و یا هر جوان دیگری میسازی که از زندگیش لذت میبرد و به جامعه اش خدمت میکند. دخترم این روزها، روزهای اوج کنجکاوی و عشق به دانستن شماست. شما به دانستن علاقه نشون میدی و دوست داری نام همه چیز را بدونی. شما به همه حیوانات آپو میگی و تشخی...
24 آذر 1391

جشن تولدی کوچک برای درنیکای کوچک

دختر گلم یک هفته بعد از تولد شما، من وپدر تولد کوچکی برای شما ترتیب دادیم مهمان هایمان بسیار کم بودند اما شما آنروز مثل یک ستاره شده بودی که در سرتاسر خانه میدرخشیدی، لبانت همچون یک غنچه بود، که به دفعات بسیار شکفته میشد. چشمان تیله ایت برق میزد و نگاهت دل را میبرد. ...
20 آذر 1391